هبوط



سلام


جواب سلام واجبه هااااااااا

شوخی واس بعد،بریم سراغ زندگانی من(چقدر جدی:اوه مای گاد)


لازم به ذکره که بدون هیچ تعارف و ترسی اینجا مینویسم

توی این چندروز تصمیمات مهمی گرفتم!

از زمانی که یادم میاد، آدم گوشه گیری بودم با دوستان کم و البته ترسو (از هرجهت،بعدا بیشتر مینویسم در این مورد که زندگیمو تحت تاثیر قرار داد)

جز چندتا رفیق فاب دوران مدرسه، کسی رو نمیشناسم.پدرم فوق العاده اجتماعیه ولی من این گوشه گیری رو از مادرم به ارث بردم. آخ که چه ارث بدی! البته فرزند آخر بودن من هم بی تاثیر نیست انصافا.

نمیدونم چرا ولی اصلا نمیتونم خوب رابطه اجتماعی برقرار کنم؟ واسم حرفی نمیاد یا بهتر بگم حرفای بقیه بنظرم خیلی بی معنین و خسته کننده، انگاری دوست دارم حرفای بااهمیت و باارزش بشنوم اما خودمونیم توی هیچ زمینه حوصله شنیدن صحبت های بقیه رو ندارم. دلیل اصلی اینکه آدم نمیتونه ارتباطاتش رو قوی کنه هم همینه،، چون نمیتونه سلایق بقیه رو بفهمه و بنظرش خیلی بی معنی هستن. آدم باید جوری حرف بقیه رو گوش بده که طرف پیش خودش بگه بابا چقدر حرفای من مهم بودن که این یارو داره با دل و جون بهشون گوش میده!! اینطور مردم احساس ارزشمندی میکنن و بهشون حس خوبی دست میده و میان طرفت.

آدم وقتی پیش ییکی حالش خوب باشه باهاش ادامه میده دیگه،،ولی خب من اینجور نیستم متاسفانه.

خودم میدونم چی خوبه،چی درسته،چیکار باید بکنم ، و راه درست رو بلدم ولییی حالشو ندارم. میفهمید که چی میگم؟

پسسس یه برنامه ریختم که بتونم خودمو تغییر بدم و به چیزی که میخوام برسم

میخوام امپراطوری ارتباطاتم رو بسازم. واسش هم مدت زمان تعیین کردم، ببینم توی سه ماه میتونم چقدر خودمو نشون بدم!

میخوام توی مردم باشم و روحیمو با جامعه هماهنگ کنم.باید مثل مردم باشیمطمئن باش یجایی بالاخره بدردت میخورن و هم اینکه آدم رفیقایی پیدا میکنه که مثل یه روح میشین توی دوتا بدن.

 پرانتز باز بگم که دلیل مد هم همینه که ادم شبیه بقیه میشه، وقتی یچیزی مد میشه همه همرنگ و هم شکل میشن، مثلا فلان مدل مو مد شده، همه اونجور آرایش میکنن. فلان مانتو مد شده، همه اونجور لباس میپوشن،چرااا؟؟ چون آدم به کسی که مثل خودشه بیشتر اعتماد میکنه تا به یکی که از جنس خودش نیست مخصوصا ظاهر که اول از همه دیده میشه  و قضاوت میشه (بگذریم که قضاوت خوبه یا بد:واقعیت اینه خب!) خیلی کم پیش میاد که آدما یه شخصی که شبیهشون نیست رو توی جمعشون راه بدن.

درسته ؟؟

اینم بگم،، اینکه میگن آدم نباید همرنگ جماعت بشه واسه اینه که شخصیت خوبتو حفظ کنی و نقاب نزنی رو چهرت، ریا کار نباشی، یعنی چیزی که نیستی رو بخودت نچسبونی وگرنه هرکسی یه سری اخلاق مزخرف داره که باید اصلاحشون کنه. شرمندم ولی آدم نمیتونه بگه من میخوام همین خری باشم که هستم! 

بقول شریعتی عزیز: " تنها چیزی که لاتغیره،خود تغییره. "



القصه، واسه اجتماعی شدنم و اینکه مردم دار بشم، ب

به ابن نتیجه رسیدم که باید به سمت علاقشون حرکت کنم و یه تصمیم خیلی سخت گرفتم هرچند شاید واس شما آسون باشه اما انصافا واسه من بینهایت سخت بود، یعنی توی همین دو روز جونم دراومد.

تصمیمم این شد که گوشی اندرویدم رو گذاشتم کنار، دیگه نه اینستایی هست، نه تلگرامی، نه واتساپی و نه هیچ چیز دیگه ای. یه گوشی خیلیییی ساده با قابلیت تماس و پیامک، همین! و این وبلاگ که وقت چندانی ازم نمیگیره.

الان دارم میفهمم توی دنیای واقعی چقدر تنهام.


بقول شاعر گفتنی:

" هفت میلیارد نفر

 دُور هم اند اما باز;

برترین دغدغه نوع بشر

تنهاییست."

الان میتونم بفهمم کی هستش و کی نیستش، الان میتونم بفهمم اگه به کسی نیاز داشتم دوستای مجازی به فریادم میرسن یا نه، کسی از شهرش بلند میشه بیاد بفریادم برسه یا نه.

واسه همین میخوام حداقل سه ماه اینجور سپری کنم تا قدر رفیق و آشنا رو بدونم

حقیقتش من خیلی توی مجازی گم شده بودم، شب و روزم شده بود ایسنتا و تلگرام. خودم دیگه بریدم

یوقتی هست آدم توی یچیزی غرق میشه ولی خودش متوجه نیسه فقط اطرافیانش میبیننش،، ولی من خودم هم از دست خودم کلافه شدم، افسردگی گرفتم، در این حد که متوجه شید چی میگم.

توی این دو روز که گوشی رو گذاشتم کنار، بیش از چیزی که تصور میکنین و خودم انتظارشو داشتم حس تنهایی و غریبی بهم دست داد، حتی توی خونه خودم انگار غریبه بودم،چون نه کسی رو میشناختم برم بیرون پیشش و نه اینکه کار خاصی بود که بخوام انجام بدم چون حوصلم نمی کشید.


فک کنم واسم نیاز بود بفهمم حجم تنهایی خودم رو،تنهایی که نه، میشه گفت بی کسی.

 واسه همین ضروریه که توی دو سه تا گروه عضو بشم که حداقل توی خیابون که راه میرم،چشمم به دوتا آشنا بخوره،باهاشون احوالپرسی کنم،بگم و بخندم تا حالم خوب شه. از اونجایی که به ورزش رزمی علاقه دارم و ورزشهای رزمی هم یک روز درمیون هستن، فردا میرم کشتی ثبت نام میکنم و روز بعدش هم یه ورزش دیگه که بتونم با دو گروه مختلف آشنا بشم و بدنم رو فرم بیاد و از لحاظ روحی هم بشم.

از یه جهت دیگه، بهترین مکان ممکن واسه اجتماعی شدن، میشه گفت مسجد محله و گروه های مردم نهاده، هرچند اصلا مذهبی نیستم ولی میخوام تا جایی که میتونم مسجد برم چون همه جور ادم با همه نوع اعتقادات میان اونجا، و همینطور با گروه های زیست محیطی هم همکاری کنم تا بتونم امپراطوری ارتباطاتم رو شکل بدم.


خستم شدم،برم یچیزی بزنم بر بدن

بقیش بمونه واس بعد.


فعلا!


غمم را شرح خواهم داد اگر پیدا کنم گوشی
.اگر پیدا کنم هم‌قدّ تنهاییم آغوشی

که‌ام؟ در وعده‌گاه خنجر و نیرنگ، سهرابی
میان آتشی از کینه و تهمت، سیاووشی

چنان بر چهره‌ام با غصه چنگ انداختی دنیا
!که از شادی نشانم نیست جز لبخند مخدوشی

من از صدها تَرَک در پای‌بست خانه آگاهم
دلم را خوش نخواهد کرد هیچ ایوان منقوشی

به دنبال هماوردم مرو، بیهوده می‌گردی
به قصد نفی و انکارم میا، بیهوده می‌کوشی

فریب جان ِسرشار از سکوتم را مخور روزی
.دهان، از خون دل وا می کند هر کوه خاموشی


سلام

الان بامداد چهارم خردادماه 1398 مصادف با اولین شب قدره ماه رمضونه. حال و حوصله مسجد و دعا و بیرون رفتن رو نداشتم. دیدم چی بهتر از اینکه وبلاگ هبوط مورد علاقم  رو بسازم.

میخوام اینجا بنویسیم از حرفایی که نمیتونم حتی با نزدیکترین آدمهای زندگیم به زبون بیارم.تنها  راهی که دیدم اینه که خونه تنهاییمو به تنهایی بسازم تا بتونم راهمو پیدا کنم، بازم به تنهایی.

اینکه این همه رو تنهایی تاکید میکنم دلیل داره که بعدا به مرور دلایلشو مینویسم.


این صفحه مجازی،خونه اول منه. واتساپ و تلگرام و اینستاگرام و . هم دارم ولی هیچی مثل یه وبلاگ نقلی نمیتونه حال دلمو خوب کنه!

 سعی میکنم اینجارو مدام آپدیت کنم، صرفا به این خاطر که کمتر افکار و حرفامو توی خودم بریزم.


چراغهای سالم و سوخته آویز شده این خونه همشون چیزایین که توی فکر و دلم میگذره

طولانی شد.فعلا!


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها